گل باباشگل باباش، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

نی نی مامانیش

آخرین روز ها طلای

1392/12/24 14:19
نویسنده : مامان ندا
593 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلم .این هفته عروسی دای شهابم بود آخه نازی چقدر برا این روز لحظه شماری کرده بودم که بترکونم اما چون نی نی داشتم اروم فقط ناظر عروسی بودم هر کی میومد بهم میگفت خاله رو رو .خخخخخخخخخ

بعد از عروسیه دای هم جشن سیسمونی داشتیم که خیلی ساده برگزار شد یه بعداظهر مامانم و خاله ناهید و ننه وسیله های سیسمونیو اوردن از طرف بابا سعیدم مادر .عمه فرخنده.زن عموت و خاله شمایل بودن .

تو این هفته رفتیم اتلیه عمو کلی عکس گرفتیم البته بابا سعید زیاد سرحال نبود چون یه خورده سرما خورده بود و حس و حاله عکسو نداشت ولی برا پسر ش تحمل کرد و کلی عکس گرفتیم.

این هفته بابا ما رو تنها گذاشت و رفت ایلام سرکارش.چون شبا عادت داشتی با دسته بابات بخوابی خیلی بی تابی میکنی به خصوص شبها.دیروزم (17مهر) با دای مهرداد رفتیم اصفهان از صبح ساعت 8 .رفتیم موسسه بانک ناف.که بند نافه پسرمو ذخیره کنن.1میلیون و 800 هزار تومان پرداخت کردم.فدای یه تار موی پسرم.بعدشم که رفتیم پیش دکترت خانم رضوی گفت که 2شنبه (22 مهر) وقت زد برا زایمان.از یه طرف خوشحال بودم که پسرمو به آغوش میکشم از طرف دیگه ای هم ناراحت بودم که دیگه حس قشنگو ندارم همین تکون خوردن ات.لگد زدن ات.سکسه کردنت.دلم تنگ میشه براشون.مامان جون اینقدر خسته شدم که مامان جون زیر بغلمو میگرفت بلندم میکرد.تمامه شب نزاشتی بخوابم آخه تو هم خسته شده بودی کلی مامانتو لگد میزدی.قربونت برم 2شنبه میای تو بغلم.میخورمت. میخوام اون لحظه بابا سعیدو ببینم که چه حالی داره وقتی پسرشو بغل میکنه.

تو اخرین روزا بلند شدن برام سخته.غذا خوردن برام سخته.دماغم ورم کرده.هیچ لباس و کفشی اندازم نیست تمامه گردنم و صورتم جوش زده.نافم زده بیرون.پوست شکمم خیلی کش اومده.تحمل گرما رو ندارم.زود خسته میشم.خیلی ناتوان شدم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامی آیسا
1 آبان 92 23:42
سلام ندا جون قدم نو رسیده مبارک امیدوارم حالت خوب باشه البته چند بار با شوشو حرف زدیم جویای حالت شدیم تبریک به خاطر پسر نازت نمیدونیم که اسمش شده سامیار یانه و ایشالا اسم دار باشه من و زری هنوز موفق به صحبت با خودت نشدی پسر شیطون از همون اول مامانشو مشغول کرده بازم تبریک