گل باباشگل باباش، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

نی نی مامانیش

عکسای فراموش شده 2سالگی.(سال93)

سلام پسر گلم.این عکسا رو به دلیل نداشتن نت نتونستم برات بزارم.ولی عکسای 2سالکیته                                           شهریار و سامیار     قربون اشک تو چشمات بشم.اینجا تازه از خواب بلند شدی داری غذا میخوری.رو صندلی شهریار پنجره اتاق عمه ساراست.تو دوران حاملگیم یه شب تو این اتاق خواب بودم صبح با صدای اذان بیدار شدم و کلی برا س...
20 شهريور 1394

سفر کاشان

با عمه افسانه و عمو ماشالله و محمدو سولماس رفتیم کاشان.عمه سارا نیومد چون تو فرجه امتحانیش بود.کلی خوش گذشت.1شب اصفهان موندیم.فردا صبح راه افتادیم سمت کاشان.                                                                               ...
20 شهريور 1394

عید 94 و مسافرت به ابادان

سلام عشقم .مامان به علت اینکه شما شیطون تشریف داری زیاد .وقت نکردم وبلاگتو به روز کنم.الان تقریبا 10ماهه از عید گزشته و من هیچی یادم نمیاد به غیر از خوش گزشتن و خوشبختی.بوس امسال عید رفتیم ابادان خونه مادر خاله مریم.خیلییییی خوش گزشت.کنار اب رفتیم که فقط 4نفر مون باید مراقبت از تو میکردیم از بس شیطونی کردی. بعدشم رفتیم اهواز خونه پسر عمه بابا.اقا رضا.یه سرم زدیم به عموی بابا .حالش اصلا خوب نبود .بعد از چند ماه فوت کرد.خدا بیامرزش.بعدم رفتیم هفشجون عید دیدنی بعد از 13 بدرم برگشتیم ایلام.   خونه خاله مریم در حال جمع کردن وسایل برای مسافرت به ایادان           جاده...
20 شهريور 1394

غیبت طولانی مامانتو ببخش

سلام عشق مامان.زندکی من.جون دلم.دلم برا لحظه لحظه این ساعت و ثانیت تنگ میشه.دلم نمخواد بزرگ بشی. دلم میخواد سامیار کوچولوی شیطون من بمونی.الان ساعت 1.20 دقیقه ظهره و اذان گوشیم صداش مییاد شما هم تو اتاقت خوابی. اول اینکه بابت غیبت طولانی مامان خوشگلت منو ببخش.اول از دست شیطونی های شما که اصلا وقت سر خواروندنم برا ادم نمیزاری. دوم اینکه اینترنت امروز وصل شد (بعد از 1سال) سوم اینکه نوشتن با این لب تاب سختمه.چرااااا؟؟؟؟ چون شما 5تا از دکمه های لب تابو وقتی تازه از مبل خودتو میکشیدی بالا کندی وکلی باید دنبال حروفا بگردم. جونم برات بگه عشق مامان که ما اسباب کشی کردیم تو خونه های شرکت و اینجا کلی به شما خوش میگذره چون عصرا از 6دست منو ...
23 خرداد 1394

ماه عشق ماه سامیار(تولد 1 سالگی)

و خداوند مهربانی را با تمام محبتش در مهر افرید سلام عشقم چقدر زود 1 سال شد.خدایا باورم نمیشه همین پارسال بود که باردار بودم  وای شب تولدت چه دردی کشیدم خدایا تمامه بند بند وجودم درد میکرد. امسال تولد 1سالگیته و بابات نیست که جشن 1 سالگیتو با هم بگیرم. منم خواستم اصلا تولد نگیرم تا وقتی خودش بیاد ولی بابا سعید نزاشت و گفت حتی شده 1کیک کوچولو بخر و شمع 1 سالگیشو فوت کنه .اونروز ظهر ساعت 2 با پدر و مادر رفتیم اتلیه زن عمو و کلی عکس گرفتیم ولی به بابا سعید نگفتیم میخوایم بعدا با عکسا سورپرایزش کنیم بعد رفتیم چشمه زنه و کلی اونجا هم عکس گرفتیم و بعداظهر با دای مهرداد رفتیم بیرون. برا پسرم یه کلاه و یه شمع و یه کیک خریدیم اوردیم و د...
1 آبان 1393