گل باباشگل باباش، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

نی نی مامانیش

3 ماهگی سامیار مامان

سلام پسرم.اگه بدونی چه جیگری شدی.چقدر بابا و مامانتو میخندونی.تو این ماه به شکم میزارمت تلویزیون نگاه میکنی و با تلویزیون حرف میزنی.هر شب بابا سعید زنگ میزنه به عمه هات یا مادر جون باهاشون حرف میزنی.اما چه حرف زدنی هیچ کس نمیفهمه چی میگی. خیلی خوش خنده شدی واسه همه میخندی.قند تو دل همه آب میکنی. مامان قربونت بره هی گردنتو سفت میگیری تا سرتو از رو بالشت بیاری بالا بابا سعیدم دلش میسوزه بغلت میکنه. مامان ازت خیلی راضیه پسر گلم شب ساعت 11 میخوابی فقط 1 بار واسه شیر بیدار میشی و میخوابی تا ساعت 8 صبح.قربونت برم صبح که میشه اینقدر میخندی و حرف میزنی مامانتو از خواب بیدار میکنی. راستی یادم رفت بگم موهات داره میریزه.مامان جون داری کچل م...
14 ارديبهشت 1393

اولین سفر هوای سامیار

سلام پسرم.این روزا مامان گلی عمل کرده و ما به خاط دوریه مسافت نمیتونیم بریم پیشش.از راه دور جویای حالش هستیم.البته بابا سعید میخواست مارو ببره و برگرده که خاله ناهید گفت پروازه تهران شهرکرد باز شده. ما هم خوشحال شدیم و بابا هر چی تلاش کرد بیلیط ایلام تهران گیرش نیومد برا همین کرمانشاه تهران گرفت و ما 4شنبه ساعت 7 شب پرواز داشتیم.که بابا ساعت 1 مرخصی گرفت و اخرین نهار سال 92 کنار هم خوردیم و راه افتادیم سمت کرمانشاه.علی اقا بابای ایسا هم میخواست بره همدان اونم با ما بود.خلاصه بابا که دل نمیکند از پسرش.خلاصه ما سوار شدیم و شما تو حین بلند شدن گوشات گرفت و هی گریه میکردی منم پنبه گزاشتم تو گوشات و هر چی عروسک صدادار و اسباب بازی صدا دار داشتی ب...
14 ارديبهشت 1393

عید 93 و واکسن 6 ماهگی

سلام پسر مامان.همه زندگی مامان.نفس مامان و بابا. چه لحظه های خوبی داریم الان.خدایا شکرت .به خاطر وجود پسر گلمه.شیرین مامان.فرشته مامان.هر چقدر از با نمکیت بگم والله کم گفتم .شدی گل سر سبد فامیل.کوچکترین رشیدی فامیل.هر جا میریم عید دیدنی انگار من و بابا سعیدو نمیبینن اول شما رو بغل میکنن کلی بوست میکنن نازت میکنن بعد میان سراغ ما.خخخخخخ  . سامیار خیلی خوش خنده ای .به دنیا میخندی.هر کی نگات کنه و باهات حرف بزنه بهش میخندی که دل طرف غش میره برات .2 تا چالم میوفته گوشه لپات  مثل مامان خوشگلت.همه میگن ندا مثل خودت خوش خندست .خدا رو شکر.ارزو دارم همیشه با خنده ببینمت پسرم.وقتی داری شیر میخوری کلی بازی بازی میکنی.همه کار میکنی الا خورد...
14 ارديبهشت 1393

تمام شدنه چله

 سلام پسرم بالخره چلمون تموم شدو باید برگردیم خونمون.همین بهونه ای بود تا یه گود بای پارتی بگیریم و کیکی بخوریم.امشب مامان جون بردت حموم کلی تو حموم ذوق کردیم.کی پسرم بزرگ میشه کیک بخوره . امروز تمامه وسیله هامونو جمع و جور کردیم که فردا بریم خونمون.مامان جون غصه اینو میخوره نکنه خدای نکرده تو راه سرما بخوری.تمامه راه حتی 1بار از ماشین پیاده نشدم. فقط یه بار برا نهار بابا سعید دوه یه جیگرکی با صفا وایسادو کباب خوردیم تو ماشین.خیلی چسبید این روزها همه چی بهمون خوب میچسبه به خاطر وجود پسر گلم.بوس  یه اتفاق خیلی بدی هم که بعد از رفتنه مون به ایلام افتاد این بود که پسره خاله شیما فوت کرد .من و خاله شیما دوران حملگیمون با هم بود بعضی ...
20 فروردين 1393

اختصاصی مامان جون

سلام پسرم.ما به خاطر دوریه مسافت نمیتونیم زیاد بریم شهرمون و خانواده هامونو ببینیم .دل مامان گلی و بابا جون خیلی برات تنگ میشه .منم میام عکساتو میزارم تو وبلاگت بدونه هیچ موضوع خاصی. هر چقدرم که پسرم عکس بزارم تو وبلاگت و بخوام لحظه لحظتو ثبت کنم نمیشه بازم میبینم یه چیزیو یادم رفته بنویسم.فقط بدون دل همه برا شما تنگ میشه. خیلی شیرینی نفس مامان سد زایند رود                 ...
25 اسفند 1392

آخرین روز ها طلای

سلام پسر گلم .این هفته عروسی دای شهابم بود آخه نازی چقدر برا این روز لحظه شماری کرده بودم که بترکونم اما چون نی نی داشتم اروم فقط ناظر عروسی بودم هر کی میومد بهم میگفت خاله رو رو .خخخخخخخخخ بعد از عروسیه دای هم جشن سیسمونی داشتیم که خیلی ساده برگزار شد یه بعداظهر مامانم و خاله ناهید و ننه وسیله های سیسمونیو اوردن از طرف بابا سعیدم مادر .عمه فرخنده.زن عموت و خاله شمایل بودن . تو این هفته رفتیم اتلیه عمو کلی عکس گرفتیم البته بابا سعید زیاد سرحال نبود چون یه خورده سرما خورده بود و حس و حاله عکسو نداشت ولی برا پسر ش تحمل کرد و کلی عکس گرفتیم. این هفته بابا ما رو تنها گذاشت و رفت ایلام سرکارش.چون شبا عادت داشتی با دسته بابات بخوابی خیلی بی ...
24 اسفند 1392

مشاوره قبل از بارداری

وقتی رفته بودم هفشجان مامانم گفت که من یه نوبت از دکتر گرفتم تو میتونی نوبت منو بری. منم خوشحال رفتیم اصفهان.بعد از کلی معطلی رفتم داخل.اول خانم دکتر قبولم نمیکرد چون من ایلام زندگی میکردم و میگفت چجوری میخوای زیر نظر من باشی.خلاصه بعد از قبول کردن شرایط خانم دکتر که حتما اونجا هر ماه به ماه میرم دکتر و تمتم تست ها و ازمایشات شما رو مو به مو انجام میدم قبولم کرد.که بعد از معاینه گفت شما هیچ مشکلی نداری و میتونی بعد از مصرف ویتامینها بعد از 3 ماه اقدام به بارداری کنید. دقیقا قبل از ماه رمضان سال 91 بود.ولی چون من علاقه خاصی به ماه رمضون دارم گفت میتونی مصرف قرصاتو از بعد ماه رمضون شروع کنی.امسال ماه رمضون تو مرداد بود.وای که چقدر حال میداد تش...
24 اسفند 1392