گل باباشگل باباش، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

نی نی مامانیش

عید 93 و واکسن 6 ماهگی

1393/2/14 14:30
نویسنده : مامان ندا
2,288 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر مامان.همه زندگی مامان.نفس مامان و بابا. چه لحظه های خوبی داریم الان.خدایا شکرت .به خاطر وجود پسر گلمه.شیرین مامان.فرشته مامان.هر چقدر از با نمکیت بگم والله کم گفتم .شدی گل سر سبد فامیل.کوچکترین رشیدی فامیل.هر جا میریم عید دیدنی انگار من و بابا سعیدو نمیبینن اول شما رو بغل میکنن کلی بوست میکنن نازت میکنن بعد میان سراغ ما.خخخخخخ  .

سامیار خیلی خوش خنده ای .به دنیا میخندی.هر کی نگات کنه و باهات حرف بزنه بهش میخندی که دل طرف غش میره برات .2 تا چالم میوفته گوشه لپات  مثل مامان خوشگلت.همه میگن ندا مثل خودت خوش خندست .خدا رو شکر.ارزو دارم همیشه با خنده ببینمت پسرم.وقتی داری شیر میخوری کلی بازی بازی میکنی.همه کار میکنی الا خوردن شیر.وقتی باهات بازی میکنم میفهمی کلی برام میخندی و حرف میزنی.مامان جون میگه شما زود حرف میزنی چون وقتی تنها بیوفتی با خودت بلند بلند حرف میزنی و دوست داری یکی باهات حرف بزنه و بازی کنه.

پسر گلم تو مهمونی ها چون خیلی شلوغه نمیتونی تحمل کنی نه این که ایلام تنها هستیم و سرو صدای نیست تو جمع کلافه میشی و مامان و مجبور میکنی بریم تو اتاق تنها کنارت بخوابمو تو هم برا مامانت سرو صدا میکنی منم هی بوست میکنم.بوس

یه چیز جالبی که تو ایام عید انجام میدی وقتی عصبانی میشی چشماتو میبندی و  میگی ممممااا مممماا. البته شما الان خیلی کوچیک هستی برا حرف زدن اینم نمیدونی معنیشو فقط اصواته.

دیگه برات بگم که خیلی بغلی شدی وحشتناک.شانسی که من اوردم این دای مازیار مهربونت 24 ساعت بغلت میکنه.کلا همه دوست دارن.هر جا میریم بغل همه هستی الا مامانت .بعضی وقتا دلم برا پسرم تنگ میشه.

مامان جون داری دندون در میاری خیلی بیقرار شدی.همش دستت تو دهنته.هر چیزیم نزدیک دهنت میشه میخوای بکشی به لثت.الهی مامان دورت بگرده که درد داری.البته درکت میکنم پسرم چون خودمم کل فک و لثم درد میکنه به خاطر شیر دهی .میفهمم چی میکشی.دندون گیرتم بلد نیستی بکشی به دندونات.راستی سامیار امروز خاله آرزو پیامک زد که اردوان 2 تا دندون دراورده.آخ ناز بشه اردوان.کی پسر مامانیش دندون در میاره مامان یه جشن دندونیه براش بگیره.

دیگه برات بگم که بابا تا 8 فروردین (جمعه)رفت ایلام ولی واسه 13 بدر برمیگرده.هر چقدر بهش گفتم با ماشینای راه برو یا بزار کسی بیاد دنبالت که تو راه تنها نباشی قبول نکرد.ولی عوضش 1هفته بعد 13 بدر مرخصی گرفته که بیشتر پیش مامان جونی بمونیم.

پسرم اولین 13 بدر زندگیت هوا بهاری بهاری بود و بارون میومد.نشد که بریم بیرون اما بابا سعید تو ماشین برد یه گشتی زدیم و 13 رو به در کردیم و باور نکردنی بود تو این هوای بارونی چشمه زنه شلوغ بود و شما تو بغل مامان خواب بودی.

جمعه هوا خیلی خوب بود قرار بود بریم چشمه زنه .بابا رفته بود چادرو از دمه خونه مادر بیاره که خوب ترمز دستیو نکشیده بود و ماشین با سرعت زیاد رفته تو درخت و کل کاپوت و سپر و چند تا از قطعات موتور کلا تعویض شد. و چون بابای مشغول کارای بیمه و تعمیر ماشین بود ما همش تو خونه بودیم و کمتر تونستیم تفریح کنیم.آخه بابا جون حواسط و بیشتر جمع میکردی که مامان از دستت کلی عصبانی نشه.

عشق مامان پنج شنبه بردیم واکسن 6 ماهگیتو تو بهداشت هفشجون زدیم . وزنتم 8 کیلو با لباس بود.دیگه از این ماه باید شروع کنم بهت غذا بدم البته چند بار قایمکی بابا سعید آب غذا گذاشتم دهنت خیلی هم خوشت اومده مزه مزه کردی.خخخخخخ مامان جون میگه شما خیلی خوش خوراکی. قربونت بشم 

 

اینجا سفره هفتسین خونه خاله ناهیده. برا شام من تو اتاق بودم تنها با پسرم چون شما از جمعیت زیاد و سر و صدا کلافه شده بودی

4شنبه سوری هر سال ما خونه ننه جمع میشیم که خیلی زیاد خوش میگذره .پارسال چون مامان حامله بود نتونست از رو آتیش بپره ولی امسال طلافی پارسالو دراوردم و همه زردی ها رو از خودم دور کردم وشما به علت سردی هوا تو خونه بغل مامان جون بودین .و شب به علت سرو صدای زیاد و لثه هات بیقرار بودی و بغل میخواستی

سفره هفتسین خونه مادر

 

 

پسرم مامان و بابا روز 88/1/1 عقد کردن .دقیقا روز عید .برا همین روزه عید هر سال سر سفره هفتسین بابا سعید کیک و گل و کادو میزاره . امسال پنجمین سالی هست که کنار همیم با این تفاوت که خدا یه فرشته به ما هدیه کرده.

 

 

اینجا خاله ناهید بزور کلاه سربازی دای مهردادو گذاشته سرت.اصلا دوستش نداشتی

 

 

 

 

 

 

این چند وقت که مهمون مامان جون بودیم با دای مازیار حمومت میکردیم. 

بچه آبادانووم با عینک ریبون

اینم مجسمه خاله زهرا ست که یکی از شاعرای شیرازی به نام قاآنی البته هنوز مجسمه کامل نشده

عکس سامیار تو گل خونه مادر

قربون شکل خوابیدنت بشم تو بالشت خوابیدی

اینم پیشی خونه مامان جون.آخ چه هوای خوبی بهاریه بهاری

فکر کن نزدیکه عیده همه جا گرم شده الا این هفشجون هیچ کس باورش نمیشه اینجا برف اومده

اینجا رفتیم خونه فریده دختر عموی مامان.اینم دیانا است.

 

 

 

مامان جون میبینی چقدر کوچیک بودی مامانو بابا زحمت کشیدن تا بزرگ بشی.بوس

اینقدر ازت عکس گرفتم خسته و کلافه شدی این عکسا گلچین از بینشونه

 

 

اینجا اومدیم ولیمه برادر شوهر خاله ناهید که از مکه اومده بود.خیلی خوش گذشت.همه بهم میگفتن ما تا حالا پسری ندیدیم که این همه شبیه مادرش باشه.خخخخخ به ترتیب مامان جون.عمه زهره.خاله ناهید

 

 

 

دای مازیار مهربونت کلی با هات بازی میکرد بعضی وقتها تو بغلش خوابت میرفت

 

 

 

 

اینم دای مهردادت که وقتی میرفت پادگان دلش برات تنگ میشد ناز کردنشم اینجور بود به به ، به به 

 

 

 

اینجا خونه عمه زهره است وای شهلا چه سفره خوشگلی چیده.

اینجا اولین باریه که اومدی ترمینال کاوه کلی مامان ذوقتو کرده چون همیشه دوران دانشجویم از اراک میومدم اینجا  .باورم نمیشه یه روز پسرمو تو 6 ماهگی ترمینال کاوه ببینم. اینجا اومدیم چون بابا سعید بیمه ماشینو فراموش کرده بیاره . کلید خونه رو با ماشینا فرستادیم  ایلام تا  عمو رضا  بیمه ماشین بابا رو از تو کمد بفرسته برامون.

اینجا هم تو یکی از میدونای  شهرکرد سفره هفتسین گذاشته بودن که زیادم خوشگل نبود.خخخخ

 

 

 

شهریار و سامیار

مادر بزرگ مامان و سامیار

دای امیر و سامیار

به ترتیب کیانا (دختر عمو اکبر) محمد (پسر عمه افسان) زن عمو اکبر و علی رضا (پسر عمو اکبر)

کیانا و علیرضا و سامیار

شنبه گردی خیلی هوا سرد بود و من و سامیار بیشتر زمانشو تو ماشین بودیم ولی کبابی که خوردیم خیلی چسبید

عمه افسانه و سامیار

 

چشمه زنه هشجون همون جای که مامان و بابا عاشقشن

 

 

13 بدر چون بارون میومد نمیشد بریم بیرون .قربونت برم اولین 13 بدر پسرم هوا بهاری بود.

وزن سامیار تو 6 ماهگی 8 کیلو بود با لباس

 

مامان جون میدونی من طاقت دیدن واکسن زدن تو رو ندارم.همیشه بابا سعید کمک میکنه.بوس به بابا

اینم یه عکس هنری که بابا سعید ازت گرفته تو جاده عشق.مامان عاشق این جادست.سد زاینده رود کنار جادست

 

 

اینجا نهاونده 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (2)

zahra
14 اردیبهشت 93 12:27
فندوق من وقتی بزرگ بشه از خوندن نوشته های مامانش کیف دنیا رو میبره.... مرسی مامانش
مادر یلدا کوچولو
4 خرداد 93 11:56
سلام جوجه تو چقده نااااازی. عاشقه عکسات شدم.امیدوارم همیشه شادو سلامت زیر سایه مامان بابای مهربونت باشی .بووووووسسس