گل باباشگل باباش، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

نی نی مامانیش

12 ماهگی و رفتن به هفشجان

کاش میشد لحظه لحظه زندگیتو عکس و فیلم گرفت.دلم برا ثانیه ثانیه روزای  که داریم با هم میگذرونیم تنگ میشه.واسه 4 دست و پا رفتنت .واسه اینکه هر جا مامان میره میای دنبالش .اگه پیدام نکنی میشینی گریه میکنی. برا ریخت و پاش کردنت برا بلند شدنت .دوست دارم همینجور کوچیک بمونی که بیای تو بغل من بخوابی. رو پاهای من.الهی مامان فدای چال رو صورتت بشه که به مامانت رفتی. از وقتی خدا شما رو بهم داده زندگی مامان و بابا و 180 درجه تغیر دادی.خدایا خودت میدونی به خاطر وجود پسرم هر روز چقدر ازت تشکر میکنم .خدایا شکرت.بوس تو خونه ای که مستاجر بودیم مثل اینکه صاحب خونه با این که قرار داد داشتیم خونه رو فروخته بود خلاصه مجبور بودیم از این خونه ها بریم.ای خدا...
24 مهر 1393

11 ماهگی و عروسی عمه زهرا و اولین دندون سامیار

سلام پسرم. قربونت برم که هنوز دندون در نیوردی . عروسی عمه زهرا 3 شهریوره رشته . ما از 4 شنبه راه افتادیم چون شما تو راه اذیت میشدید هی 2 ساعت به 2 ساعت وایمیسادیم یه استراحتی میکردیم.نهارو طاق بستان خوردیم .دنده کباب .خیلی خوشمزه بودو چسبید. اونجا کلی گربه بود و شما با گربه ا دوست شده بودی و میخواستی بری دست بزنی به گربه ها. قربونت برم. بعد از استراحت تو کرمانشاه رفتیم همدان 2 روز همدان بودیم.هتل ازادی.یعنی بگم اونجا چقدر خوش گذشت کم گفتم .عالی بود .عالیییییییی.شما هم که 4 دست و پا همه جا میچرخیدی.بعضی وقتها هم از تخت یا کمد کمک میگرفتی وایمیسادی رو پاهات.گنجنامه رفتیم  و شما اولین تلکابینتو تو همدان رفتی مامان که از ارتفاع میترسه...
24 مهر 1393

10 ماهگی

مامان قربونت بره اگه میتونستم لحظه لحظه زندگی قشنگمونو که شما برامون درست کردی میشد فیلم گرفت و گذاشت تو وبلاگت که بعد که بزرگ شدی ببینی چقدر شیرین بودی.گل خنده مامان.عشقم ،زندگیم . عاشق حموم کردنی،هر وقت بابا میره حموم میزارمت تو روروکت میری وایمیسی جلوی حموم بابارو نگاه میکنی و کلی ذوق میکنی بابا هم هی میخنده و قربون صدقت میره که بابا جون اکثر مواقع طاقتش نمیشه و میبرتت حموم و کلی هم میسابت.اخه بابا پسرم که جرم نگرفته اینجور میشوریش خو یه خورده سبزست نفس مامان.  نفس مامان دیگه خودت کامل از مبل میگیری بلند میشی بدون کمک و با مبل راه میره بیشتر جای میری که من یا بابا نشسته باشیم که بیای پیش ما.وقتی مامان ویالونو میگیره دست...
14 شهريور 1393

6 ماهگی تا 9 ماهگی

سلام نفس مامان.الهی مامان قربون خنده هات بشم .گله خنده.هر جا میریم به همه عالمو ادم میخندی.شیرین مامان.کلی کارای جدید میکنی راحت دیگه غلط میزنی .(از 16 اردیبهشت ( 7ماهگی )سامیار به راحتی غلط میزنه) دوست داری همچیو خودت بگیری دست .دوش اب و قاشق غذاتو . مامان جون دقیقا از روزی که رفتی تو 6 ماهگی شروع کردم به غذا دادنت از فرنی و عصاره بادوم شروع شد تا به سوپ فلم و پوره سیب زمینی و زرده تخم مرغ و ... رسید.اولین غذاتو مامان جون درست کرد از خاله ناهیدو خاله زهرا و خاله لیلا هم کمک میگرفتم که چی برات بپزم عشق مامان. باباشو کامل میشناسه حتی صداشو از پشت تلفن میشناسه وقتی گوشی نزدیکش میشه دیگه حرف نمیزنه فقط گوش میده سی دی های بی بی انیشت...
14 شهريور 1393

2 ماهگی و ختنه سامیار

واکسنتو باید 22 آذر میزدیم ولی چون میوفتاد  روز جمع  ما هم روز 5شنبه که 21 بود بردیم برا واکسنت .پسر گلم  2 ماهگیش در 21 آذر  5.500 با لباساش بود. برا واکسنش من نتونستم برم داخل اتاق بابا سعید رفت پاهاشو گرفت ولی به محض اینکه واکسنو زد و صدای گریتو شنیدم دویدم بغلت کردم  باورم نمیشد چون تا اومدی تو بغلم اروم گرفتی خوابیدی. انگار هنوز باورم نشده یه موجودی اینقدر وابسته من باشه که تو اغوشم دردشو یادش بره و بخوابه.بوس به پسرم.دوست دارم مامان پسرم 92/10/5 ختنت کردیم 8 صبح 5 شنبه توسط دکتر حدادی تو ایلام. دقیقا 91 روزت بود.زودتر از اینا باید ختنه میشدی اما دکتر گفت خیلی بی جونه بزارین بزرگتر بشه.تو ماه صفر افتاد چون بع...
14 ارديبهشت 1393

مسافرت به اصفهان سونو 3 بعدی

تقریبا 5 ماهه بودم  که با خاله شیما  اینا رفتیم اصفهان.چون خاله شیما هم یه نی نی  تو راه داشت میخواست اصفهان سونویه NT انجام بده. تو راه کمی اذیت بودیم جفتمون.من چون ماهم بیشتر بود پاهام بدجور ورم کرده بود اما به هرحال مجبور بودیم بریم چون به دکترم قول داده بودم هم دلامون برا خانواده هامون تنگیده بود. این سفر با همه سختی هاش برامون شد خاطره.از تو راه گرفته بود تا تصادف با تنبکی و منار جنبونو باغ پرندگان و ......هر وقت یادش میکنم لبخند میزنم.خلاصه هم خاله شیما سونو شو داد هم من سونویه 3 بعدیمو انجام دادم .اونجا دیدمت .یه عالمه تکون میخوردی.کلی بابا سعید فیلمتو گرفت با گوشیش.آخه دستگاه خراب بود سی دی فیلمو نمیدادن. اما چند تا عک...
14 ارديبهشت 1393

واکسن 4 ماهگی

پسرم الان ساعت 1 شبه. فردا باید واکسنه 4 ماهگیتو بزنیم .خدایا چه زود گذشت انگار همین دیروز بود تو شکمه مامان بودی.چند روزه شبها بیقراری.انگار دل درد داری.بمیره مامان که پسرم دلش دردمیکنه. اما امشب انگار خوب خوابیدی. امیدوارم فردا زیاد واکسنت درد نداشته باشه وگرنه دیونه مبشم فرشته مامان .هر چقدرم که بگم دوست دارم کم گفتم تو یه تیکه از قلب مامانی.بوس به لپ پسر خوشگلم .موووووووووووووووچ مامان جون یاد گرفتی سینه سری کنی. اما باید کمکت کنیم.بابا دست میزاره پشته پاهات فشار میدی به دسته بابا و خودتو میکشی جلو.ناز بشی پسرم .همه زندگی مامان و باباتی. تو 4 ماهگیت وزنت 7.800 با لباس بود و قدتم 68 سانت پسرم یادم رفت بگم که عاشق اهنگ خیلی شاد...
14 ارديبهشت 1393