گل باباشگل باباش، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

نی نی مامانیش

6 ماهگی تا 9 ماهگی

1393/6/14 2:03
نویسنده : مامان ندا
738 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس مامان.الهی مامان قربون خنده هات بشم .گله خنده.هر جا میریم به همه عالمو ادم میخندی.شیرین مامان.کلی کارای جدید میکنی راحت دیگه غلط میزنی .(از 16 اردیبهشت ( 7ماهگی )سامیار به راحتی غلط میزنه)

دوست داری همچیو خودت بگیری دست .دوش اب و قاشق غذاتو .

مامان جون دقیقا از روزی که رفتی تو 6 ماهگی شروع کردم به غذا دادنت از فرنی و عصاره بادوم شروع شد تا به سوپ فلم و پوره سیب زمینی و زرده تخم مرغ و ... رسید.اولین غذاتو مامان جون درست کرد از خاله ناهیدو خاله زهرا و خاله لیلا هم کمک میگرفتم که چی برات بپزم عشق مامان.

باباشو کامل میشناسه حتی صداشو از پشت تلفن میشناسه وقتی گوشی نزدیکش میشه دیگه حرف نمیزنه فقط گوش میده

سی دی های بی بی انیشتین و کامل توجه میکنی و دست و پا میزنی و زل میزنی به صفحه مانیتور هر چقدرم صدات میکنم نگام نمیکنی بعد از رب ساعت به خاطر دمر شدن اذیتی باید بلندت کنم

عمو رضاش و خاله مریمش از همکارای بابا  از ابادان عیدی اورده یه سگ خوشگل.خاله مریم دستت درد نکنه

یه روز رفته بودیم خونه خاله زهرا پیش ارمانی من همینجور که سرم تو کامپیوتر بود ارمان یه کشمش گذاشته بود دهن شما.شما هم با مزه داشتی میخوردیش یهو خاله زهرا گفت چی دهنشه دیدیم ارمان گفت کیشمیش. خخخخ

ما هر جا میریم مهمونی شب که میشه دیگه تحمل نداری و حتما باید بیای خونه خودمون لباساتم راحت باشه برا خودت شیر بخوری و بازی کنی و بخوابی.مهمونی شبها رو دوست نداری. هر کی هم بیاد خونمون بیقراری.دوست داری فقط خودت باشی و مامان و بابا.جیگر مامان با این رفتارای خاصت

پسرم مامان به خاطر حاملگی نزدیک 5 کیلو اضافه وزن گرفتم 5 کیلو هم از قبل اضاف داشتم 10 کیلو باید اب میکردم برا همین از فردای روزی که اومدیم ایلام از شهرکرد شروع کردم به  رژیم گرفتن و پیاده روی اونم با شما .اولین بار بود شما رو با کالسکه میبردم بیرون هنوز زیاد وارد نبودم که اگه پی پی بکنی یا گرسنت بشه باید چیکار کنم. خلاصه کم کم اومد دستم که چیکار باید بکنم فقط روز اول بیشتر از 2 ساعت پیاده روی کردم شما هم گرسنه شدید  مجبور شدم تو یکی از ادارات دولتی برم و تو حیاطش بهتون شیر بدم .خخخخ ولی بعدش وزنمو از 78 رسوندم به 67.اخ جونم .شما هم تو افتاب یه کوچولو سوختید .ببخشید مامان رنگ پوستت تیره شد

17 اردیبهشت آقای روحانی ریس جمهور اومد ایلام.تو ورزشگاه شهید کشوری تقریبا نزدیک خونمون بود.منم که در حال پیاده روی بودم مسیرمو از اونور گذاشتم ولی دیر رسیدیم.

اولین عروسی که رفتی 19 اردیبهشت بود عروسی دختر اقای موسوی همسایه کناری که قبلا تو اپارتمانش بودیم.با دوماد ازت عکس گرفتم.پسرم از دوماد خوشگل ترو خوشتیب تر بود .والله

دیگه تو 6ماهگی کامل اسمتو میشناختی .تو 7 ماهگیت کچلت کردیم دقیقا 93.3.3 خخخخخخ. کلی با بابا ذوق کردیم . شما هم اروم بودی فقط با هی نگاه دستگاه میکردی صداش برات جالب بود .کلی قربون صدقه موهات رفتیم. همه موهاتو ریختم تو پلاستیک میخوام وزنشون کنم اندازش پول بریزیم تو حرم امام رضا(ع).موهای چلت بود.این موها تو شکم مامان رشد کرده بودن.عزیز مامان.کچل مامان

وقتی میرم کلاس ویالون قیلش باید سیر سیرت بکنم بعد تو بغل بابا میشینی تا کلاس مامان تموم بشه.اگه هم طولش بدم که بابا رو اذیت میکنی که مجبور میشیم کلاسو تموم کنیم.

یه روز که رفته بودیم پاین خونه خاله ارزو پیش دوستت اردوان همینجوری نشوندمت دیدم کامل بدون اینکه بیوفتی نشستی .قربونت برم کلی ذوقتو کردم آخه زیاد باهات تمرین نشستن نکرده بودم.مامان و سورپرایز کردی.دقیقا تو 8 ماهگیت نشستی.

سامیار دقیقا از 3تیر سال93 یعنی تو ماه 9 خودش تو خواب دمر شد و خوابید اصلا هیچ وقت دمر نمیخوابید منم عکس خوابیدنشو گرفتمو فرستادم برا عمه هاش.خخخخخ

یه کلماتی از دهنت در میاد که معلوم نیست چیه اما منظورشو کامل من متوجه میشم.من مامانتم دیگه فرشته من

 بابا سعید ساعت 6از سر کار میاد صدات میکنه سریع برمیگردی نگاش میکنی و زل میزنی بهشو میخندی هی خودتو سفت میگیری تا بغلت کنه.خخخخ

تو 9 ماهگیت بابا سعید امتحان پایان طرم داشت.شما هم داری کم کم میوفتی رو سینه سری خودتو زور میزدی تا برسی به جزوه های بابات و باهاشون بازی کنی و پارشون کنی

سامیار 1هفته مانده به 10ماهگبت افتادی رو سینه سری.سینه سری میکنی و میری سمت تلویزیون و سیماش 

ما 25تیر رفتیم هفشجون و 2هفته اونجا بودیم خیلی خوش گذشت.هنوز صدای مامان جون خوب خوب نشده به خاطر عملش.تولد مامانم اونجا یه روز قبلش تو چشمه زنه گرفتیم.تو راه خیلی اذیت شدیم.فکر کنم گرما زده شده بودیم.یه عادت بدیم که پیدا کردی اینه که خوابیده شیرت بدم اونم تقصیر مامانه.برا همین بابا سعید دشک پهن کرده عقب ماشینو من و شما عقب برا خودمون بودیم و بابا سعید تنها زانندگی میکرد.پدر و مادر نگران راه افتادن شما بودن و میگفتن چرا کم راهت بردیم و اموزش راه رفتن که به زبونه کوچولو ها میشه تاتی و انجام میدادن.یه چیزی هم که کشف کردیم شما دورو برت که شلوغ باشه بیشتر غذا میخوری و ماست محلیو بیشتر دوست داری تا ماست پاستوریزه.بهتر چون جدیدا پخش شده که تمامه ماستا و شیرا روغن پالم که سرطان زاست میزنن.اینم از دولت ما اونجا همه دلشون برات تنگ شده بود.همه کلی ما رو تحویل میگرفتن به خاطر وجود گل پسرم.اولین روزی که خودت بدون کمک وایسادی رو پات خونه عمو رضا و خاله مریم بود دقیق بخوام بگم16 مرداد.من و خاله مریم تو اشپز خونه بودیم و شما جلوی تلویزیون داشتی تبلیغات و نگاه میکردی که رومو که برگردوندم دیدم از مبل خودتو گرفته بودی به مبل.دیگه کلی  مامان ذوق مرگ کردم 

اولین بارم که سرسری کردی خونه خاله شیما بود.از بس پوریا هر وقت می دیدت میگفت سامیار سرسری سرسری تا اخرش دست از تبلی برداشتی و شروع کردی به سرسری .دقیق 18 مردادسال93

وزن 10ماهگیت 9کیلو وقد 76سانت

 

در جاده

فدای تیپ مردونت بشم.داریم میریم مهمونی سروشا خواهر سارا فیوضی

لباس ابیتو با بابات ست کردی.تو عکس بابا رو معلومه .اون ته 

با خاله شیما و اقا پوریا و اقا سامیار میریم پیاده روی.من و خاله شیما 8 کیلو کم کردیم

اینجا تو خیابونه.خسته شدیم نشستیم.در حال پیاده روی بودیم

قربون اون قیافه شیرینت بشم.روز مادره برا من شما و بابای گل خریدی.مرسی.بوس

ارمیا و سامیار

 

تولد اقا ارمان بود.خاله زهرا کلی تدارک دیده بود.دستش درد نکنه.ارمانی ان شالله تولد 120 سالگیت.بوس

تولد پسر اقای خلج.این فرشته ها دوستای سامیارن

چغا سبز

اولین عروسی که سامیار رفت .دختر صاحب خونه قبلی.همسایمونم بودن.در ایلام.کی دومادیتو ببینم مامان

دوماد مامان خوابیده

اینجا با خاله زهرا و عمو عباسو ارمانی اومدیم دامنه های زاگرس.خیلی خوش گذشت

تولد اقا پوریا.ولی اینقدر شیطون بودن بچه ها نشد یه عکس دسته جمعی بنداریم

من فدای لبات بشم .قربون چشمای خوابت بشه مامانت

جشن پالایشگاه

اخه من چی بکم با این چشمات

10 ماهکیت 9کیلو 76 سانت

اولین بار که نشستی.خونه خاله ارزو .مامان اردوان.خیلی تلاش میکردی بشینی منم میترسیدم بشونمت برا کمرت بد باشه.اینجا نشوندمت بدون تکیه نشستی .کلی ذوق زده شده بودم

اولین غذای که خونه خودمون خوردی.قربونت بشم

اولین بار که بابا سعید گذاشتت پشت فرمون و شما رو بد عادت کرد

عروسی دای اردوان.اردوان خودش خیلی گریه کرد وباباش مجبور شد بره خونه

سامیارو کچل کردیم/93/3/3

جشن پالایشگاه

اینم همون اقا معروفست .مسابقه اجرا میکنه.فامیلشو نمیدونم

وووووووییییی

دختر همسایه 

کچل کلاه گذاشته سرش

پوریا و سامیار

سامیارو اردوان

مسابقات جام جهانی فوتبال بود تو پارک بچه ها رو این شکلی کردن

سامیارو ایسا

شیرین کاری مامان جوووون

مراحل بلند شدن سامیار به صورت 4دست و پا شدن

اسنخرت مبارکت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)