گل باباشگل باباش، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

نی نی مامانیش

2 ماهگی و ختنه سامیار

1393/2/14 16:19
نویسنده : مامان ندا
4,282 بازدید
اشتراک گذاری

واکسنتو باید 22 آذر میزدیم ولی چون میوفتاد  روز جمع  ما هم روز 5شنبه که 21 بود بردیم برا واکسنت .پسر گلم  2 ماهگیش در 21 آذر  5.500 با لباساش بود. برا واکسنش من نتونستم برم داخل اتاق بابا سعید رفت پاهاشو گرفت ولی به محض اینکه واکسنو زد و صدای گریتو شنیدم دویدم بغلت کردم  باورم نمیشد چون تا اومدی تو بغلم اروم گرفتی خوابیدی. انگار هنوز باورم نشده یه موجودی اینقدر وابسته من باشه که تو اغوشم دردشو یادش بره و بخوابه.بوس به پسرم.دوست دارم مامان

پسرم 92/10/5 ختنت کردیم 8 صبح 5 شنبه توسط دکتر حدادی تو ایلام. دقیقا 91 روزت بود.زودتر از اینا باید ختنه میشدی اما دکتر گفت خیلی بی جونه بزارین بزرگتر بشه.تو ماه صفر افتاد چون بعدش امتحانای ارشد بابا سعید بود و دیگه شما شیطون میشدی و خیلی دیر میشد.

مامان از چند هفته پیش برات نوبت گرفتم .منشی گفت بهتون پیامک میدیم . نوشته بود 7.30 مطب باشین . ما هم به هیچ کس از فامیل نگفتیم که قراره ختنه بشی اخه همه نگران میشدن فقط به مامان گلی گفتم صبح با بابا سعید رفتیم 2نفر جلومون بودن منتظر شدیم من که اصلا طاقت نداشتم صدایه گریه هیچ بچه ایو بشنوم شما رو دسته من خواب بودی.تا نوبت ما شد بابا سعید اومد داخل گرفتت من فقط صدایه گریتو میشنیدم عینکامم از چشمام دراورده بودم که دیگه هیج جا رو نبینم ولی دکتر صدام زد که بیا پسرتو اروم کن منم اومدم صورتمو چسبوندم به صورتت و فقط معذرت خواهی میکردم که داری درد میکشی با این که چیزی ندیدم ولی خیلی وحشتناک بود.ای خدا این چیه گذاشتی آخه گناه داشت پسرم. بعد از تموم شدن کار دکتر گفت بعدش چیکار کنیمو اومدیم خونه تا ساعت 11 صبح نزدیکه 3 ساعت خیلی بیقرار بودیو گریه میکردی و رو دستای مامانت بودی حتی یه لحظه هم میزاشتمت رو زمین گریه میکردی ولی بعدش خوب شدی انگار نه انگار ختنه شدی من که نزدیکت نمیشدم دلم غش میرفت همه کارهات رو دوشه بابا سعیدت بود تا چند روز که خوب شدی .حلقه ختنت بعد از 8 روز افتاد.اخ جون خیالمون راحت شد.

مامان گلی که باور نمیکرد ختنت کردیم میگفت میزاشتی برا عید و بعد از صفر اما این موقع بهترین وقتش بود.همه عمه هات و فامیل زنگ زدن تبریک گفتن.مبارکت پسرم

شب یلدا هم خاله زهرا مامان آرمان و خاله لیلا مامان آیسا مهمونمون بودن

وزن سامیار تو 5 ماهگی 5/500 با لباس

 

 

 

بمیره مامان که داری گریه میکنی و مامان هیچ کاری از دستش بر نمیاد

 

 

 

 

قربون خندت بشم نفس مامان

این عکس بعد از حمومه سامیار تخت گرفته خوابیده

شب یلدای سال 92 .امشب مهمون داریم ارمان و ایسا مهمونای سامیارن

 

 

 

 

اینجا مامان سامیار داره بدنشو روغن میماله

 

اینم عکس سامیار بعد از حمامش با ویالن مامان ندا

 

 این عکس فتوشابه بابا سعید درست کرده

 ببخشید مامان 

 

 سامیار عجب اسباب بازیای خوشگلی مامان جون برات گذاشته

 

پسندها (1)

نظرات (3)

مامی آیسا(خاله لیلا)
24 دی 92 10:36
سلاااااااااااام سامیار خاله الهی قربونت برم شونگول طلا مبارک باشه چقدر بزرگ شدی ماشالا نفس دلم واسه ماچ آبدار کردنت تنگ شده میایم میخورمت
MADARE YALDA KOCHOLO
28 شهریور 93 11:43
SLM JOJO ASHEGHE AXATAM OMIDVARAM HAMISHE SALAMAT O SHAD BASHI BOS BOS