گل باباشگل باباش، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

نی نی مامانیش

11 ماهگی و عروسی عمه زهرا و اولین دندون سامیار

1393/7/24 14:34
نویسنده : مامان ندا
1,198 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم. قربونت برم که هنوز دندون در نیوردی .

عروسی عمه زهرا 3 شهریوره رشته . ما از 4 شنبه راه افتادیم چون شما تو راه اذیت میشدید هی 2 ساعت به 2 ساعت وایمیسادیم یه استراحتی میکردیم.نهارو طاق بستان خوردیم .دنده کباب .خیلی خوشمزه بودو چسبید. اونجا کلی گربه بود و شما با گربه ا دوست شده بودی و میخواستی بری دست بزنی به گربه ها. قربونت برم.

بعد از استراحت تو کرمانشاه رفتیم همدان 2 روز همدان بودیم.هتل ازادی.یعنی بگم اونجا چقدر خوش گذشت کم گفتم .عالی بود .عالیییییییی.شما هم که 4 دست و پا همه جا میچرخیدی.بعضی وقتها هم از تخت یا کمد کمک میگرفتی وایمیسادی رو پاهات.گنجنامه رفتیم  و شما اولین تلکابینتو تو همدان رفتی مامان که از ارتفاع میترسه ولی شما کلی ذوق میکردین .بعدشم رفتیم خونه عمه پروانه تهران 1شب اونجا بودیم.و بعد همه گی با هم رفتیم سمت شمال.تو راه که علی رضا اومده بود تو ماشین ما کلی با شما بازی میکرد .شما هم عقب ماشین دراز کشیده بودی و بازی میکردی .زیاد اذیت نشدی.

ولی وقتی رسیدیم شمال خیلی گرم و مرطوب بود و شما هم که خیلی گرمای .خیلی کلافه بودی .کولر ماشینم جواب نمیداد. زیاد سرحال نبودی.تو ویلا هم سرو صدا زیاد بود  خوب نمیتونستی بخوابی برا همین کلافه بودی .روز عروسی هم الکی گریه میکردی نمیدونستیم چته نگو پسرم داشته دندون در میورده.الهی مامان فدای نگینای قشنگ دهنت بشم.شب عروسی خیلی خوش گذشت . اروم بودی نگاه لامپا میکردی . بیشترشم بغل بابا بودی .اونجا با یه نمک دون بازی کردی هی زدیش رو میز تا صدا در بیاره تا نمک دونو شکستی . خخخخ . فکر کنم تو اینده تمبکی بشی آخه هر جا میز میبینی میزنی روشو میخندی.

بعد عروسی عمه زهرا هم رفتیم نور که بریم کنار دریا. تو پلاژ بانوان من و عمه ها رفتیم تو آب و ندا دختر عمه فرخنده شما رو نگه داشته بود .شما که عاشق ابی اینقدر دست و پا زدی تا منم لباساتو دراوردم شما 4 دست و پا کنار ساحل میرفتی.کلی همه نگاه میکردن و خوششون میومد.چون خیلی خوشحال بودی و با صدای بلند میخندیدی. هی میرفتی سمت دریا عمه افسانه میدوید بغلت میکرد میوردت نزدیک ساحل دوباره شما تند تند میرفتی سمت دریا.تقریبا نیم ساعتی تو اب بودیم که عمه افسانه گفت دست و پاهات درد میگیره .رفتیم که بشورمت ابش خیلی سرد بود همینجور حوله پیچیدم دورت و رفتیم سمت ماشین لباساتو پوشیدم بدنت شن داشت اب معدنی هم نبود که بشورمت اصلا یه وضعی بود.

خلاصه همینجور که ما سرگرمه شما بودیم عمو اکبرت با اضطراب اومد گفت شماره اورژانس چنده .نگو  عمو ماشالله نزدیک بوده غرق بشه و کلی اب خورده و حالش بده دیگه امبولانس اومد عمو ماشالله برد ای سی یو .شب خیلی بدی بود همه گریه میکردن.نگو بابا سعید و رضا پسره عمه فرخنده و محمد پسر عمه افسانه هم نزدیک بودن غرق بشن و لی موج اب همه رو اورده سمت ساحل.شب همه کنار دریا چادر زدن ولی چون شما کوچیک بودی بابا رفت برا ما ویلا گرفت  و تا من شما رو حموم کردم رفت سولماس و سارا و محمد و شیدا رو اورد پیشمون.

2 روز آقا ماشالله تو بیمارستان بود بعد از مرخص شدنش رفتیم سمت تهران . من که اینقدر از هوای گرم و مرطوب کلافه بودم فقط زودتر میخواستم برم خونمون.

رو هم رفته خوب بود وقتی فکرشو میکردیم دیدیم که دوره همی خیلی خوش گذشت .عمه زهرا عروسیت مبارک باشه.سامیار تو عروسی عمه زهراش 11 ماهش بود .و اولین دندونش 3 شهریور جونه زد.

همدان هتل بوعلی

علیرضا و کیانا و سامیار

اقا ماشالله و سامیار.شوهر عمه افسانه

مادر بزرگ سامیار در عروسی عمه زهرا

کوه شیطان در لایجان

عمه سارا و محمد

 

پسندها (1)

نظرات (1)

hanieh
24 مهر 93 15:03
سلام. وبلاگ زیبایی دارین اگه به من هم سر بزنین و نظرتونو بگین خوشحال میشم