گل باباشگل باباش، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

نی نی مامانیش

ماه عشق ماه سامیار(تولد 1 سالگی)

1393/8/1 14:12
نویسنده : مامان ندا
1,135 بازدید
اشتراک گذاری

و خداوند مهربانی را با تمام محبتش در مهر افرید

سلام عشقم چقدر زود 1 سال شد.خدایا باورم نمیشه همین پارسال بود که باردار بودم  وای شب تولدت چه دردی کشیدم خدایا تمامه بند بند وجودم درد میکرد.

امسال تولد 1سالگیته و بابات نیست که جشن 1 سالگیتو با هم بگیرم. منم خواستم اصلا تولد نگیرم تا وقتی خودش بیاد ولی بابا سعید نزاشت و گفت حتی شده 1کیک کوچولو بخر و شمع 1 سالگیشو فوت کنه .اونروز ظهر ساعت 2 با پدر و مادر رفتیم اتلیه زن عمو و کلی عکس گرفتیم ولی به بابا سعید نگفتیم میخوایم بعدا با عکسا سورپرایزش کنیم بعد رفتیم چشمه زنه و کلی اونجا هم عکس گرفتیم و بعداظهر با دای مهرداد رفتیم بیرون. برا پسرم یه کلاه و یه شمع و یه کیک خریدیم اوردیم و در عین سادگی بدون هیچ مهمونی تولد پسرمو جشن گرفتیم.والله خوش گذشت. کلی از عکساتو فرستادم برا عمه ها و همه کلی ذوقتو کردن.  خاله شیما (مامان پوریا) خاله زهرا (مامان ارمان) .خاله لیلا (مامان ایسا) .خاله زهرا (مامان ارمیا) .خاله سمیه . خاله ناهید .خورشیدو شهریار.عمه پروانه و عمه زهرا و عمه سارا و عمه سولماس تولدتو تبریک گفتن.

اها راستی یادم رفت بگم عقد دختر عمه فرخنده 25 مهر چند روز بعد از تولد شما بود. عمه شیدا پیوندتون مبارک.بوس

به خاطر سرما خوردگی بدی که گرفته بودی واکسن 1 سالگیتو 1هفته بعد روز 2 شنبه تو بهداشت هفشجون زدیم. کارت بهداشتتم تو این اساس کشی گم کرده بودم .خلاصه مسول بهداشت به سختی قبول کرد که واکسنتو بزنه. با پدر و مادر رفتیم بهداشت.من که طاقتم نشد پیشت وایسم .مادر دستتو گرفت. ولی فقط 2 ثانیه گریه کردی خودمم تعجب کردم.اصلا انگار درد نداشتی. بعدشم که رفتیم خونه مادر اصلا گریه یا تب نکردی .خدارو شکر

وزن سامیار تو 1 سالگی 10 کیلو و قد 84 سانت .البته بهداشت فقط واکسن زد وزنش و قدشو خودم گرفتم

پسرم ارزوی من و بابات خوشبختی و سلامت برای شماست . همیشه با عشق زندگی کنی

پسندها (1)

نظرات (1)

✗﹃رویــــا﹄✗
2 آذر 93 8:54
ندای عزیزم همه دلنوشته هاتو با ذوق خوندم و سامیار گلم رو با دل سیر دیدم...راستش خیلی دلم میخواد عکس ادر ماهشو ببینم چون میدونم گل پسرمون بزرگتر شده و خشگلتررررررر...سامیار جونم امیدوارم روز به روز بزرگتر و سالمتر باشی و قدر مامانی و بابایی رو بدونی... ندا جونم وقتی انلاین شدی به وبلاگ من هم بیا و به فرشته های من هم سر بزن...خبر بده بیام سامیار رو ببینم...راستی اسپند یادت نره