گل باباشگل باباش، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

نی نی مامانیش

هفته36

1392/12/24 13:57
نویسنده : مامان ندا
231 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلم.تمامه روزو من و بابایی به خاطرت سر پا بودیم . دکتر میگفت باید یه سونو اورژانسی انجام بدی چونبعد از 5 ماهگی که پیشش بودم دیگه چکابم نکرده بود خلاصه رفتیم یه سونو گرافی و بعد از تقریبا 2 ساعت معطلی فرستادمون داخل که آقای دکتر گفت هیچ مشکلی نداره این هفته وزنت 2700 گرم بود ولی جواب ازمایشی که ایلام داده بودم  یه خورده تیرویدمو اهنم  بالا بود که دوباره خانم دکتر فرستادم پیشه متخصص غدد چون بابا سعید نگران شده بود همون شب رفتیم پیش دکتر که گفت جون دیگه ماهه اخری اشکال نداره چی بگم از این دکترای ایلام که متوجه نشده بودن. خلاصه ساعت 10 شب بود  و هم من خسته بودم هم بابا سعید برا همین رفتیم خونه عمه افسانه .شب اونجا خوابیدیم و فردا صبح .رفتیم بیمارستان مهرگان 850 هزار تومان پول ریختیم به حساب دکتر رضوی.بخش زایمانو نوزادارو با بابا سعید دیدیم.هر روز عکسی که تو 5 ماهگیت دکتر بهم داده رو نگاه میکنم.شب خونه عمه افسانه کلی شب مامانتو لگد زدی . چون تا حالا اینجوری تکون نخورده بودی منم ترسیدم بابا سعیدو بیدار کردم همین که بابا سعید دستشو گذاشت رو شکمم خوابت بردوانگار منتظر دسته بابات بودی.مامان جون ان شالله همیشه بابات کنارت باشه.امین

باید بگم امروز یه اتفاق بد برا مامان گلی افتاده بود که طبق معمول به من نگفتن .مامان گلی صبح زود در حال گوشت چرخ کردن 3 تا از انگشتاشو دستگاه میگیره.البته خدا رو شکر انگشتاش قطع نشد ولی مثله اینکه بردنش اتاق عمل و بخیه زدن و ....مامان گلی خیلی غصه میخوره میگه دخترم داره بچش به دنیا میاد چرا این اتفاق افتاده.مامان جون غصه نخور خدا رو شکر به خیر گذشت و بابا جون اونجا بوده که سریع رسوندت بیمارستان.خدا رو شکر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامی آیسا(خاله لیلا)
14 مهر 92 9:27
سلااااااااااام فدای هر دوتاتون .خدا سایه بابای رو از سرتون کم نکنه زودی بیا بیرون دیگه جات تنگه و بیا اینجا بشید 3تا جوجه و ما 3تا دوست رو ....الهی قربون 3تایتون برم جیگلی های من..آرمان آیسا سامیار
مامی آرمان (خاله زری )
19 مهر 92 14:11
عزیزم خسته نباشی زود تموم میشه این روزا غصه نخور ندا جونم