گل باباشگل باباش، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

نی نی مامانیش

عید92

1392/12/21 15:45
نویسنده : مامان ندا
188 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از اینکه فهمیده بودم یه نی نی تو شکممه ،مونده بودم چجوری به بقیه بگم .نمیدونم چرا نمیتونستم این خبرو به کسی بگم.فقط به مامانم تونستم بگم.به دوستای خودمم نگفتم که کلی از دستم ناراحت شدن .فقط بعضی ها شک کردن چون من پایه ثابت باشگاه و استخر بودم یهو همه چیزو گزاشتم کنار وبه همه گفتم نزدیکه عیده میخوام خونه تکونی کنم .خلاصه  چون تا هفشجون 8 ساعت راه بود و این برا یه زن حامله راه زیادیه برا همین ما یه شب خونه مادر خاله سمیه خرم اباد موندیم . اونا هم خبر نداشتن .تعجب کرده بودن.ولی من گزاشته بودم 3 ماهم تموم بشه بعد به همه دوستام بگم.خلاصه وقتی رسیدیم همون صبحش به مادر  گفتم .مادر گریه افتاد از خوشحالی و بعدشم کم کم همه فهمیدن .این عید برام با همه عیدا یه فرقی داشت این بود که ما 3نفر بودیم که میرفتیم عید دیدنی .ولی 2 تا ادم بودیم و 1 فرشته تو شکم من خخخخخخخ

3ماه اول به شدت گرسنه میشدم که هر چیزی میخوردم نمیدونم چرا سیر نمیشدم فکم خسته میشد ولی بازم احساس گرسنگی شدید میکردم.تکرر ادرار زیاد داشتم دیگه خسته شدم تا چشمم گرم خواب میشد دستشویم میگرفت .معمولا تا اذانه صبح بیدار بودم بعد از اذان خوابم میبرد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامی آرمان (خاله زری )
14 اردیبهشت 92 22:54
جوجوی خوشگل خاله تو دل مامانی حسابی بخور و بخواب که باید اومدی بیرون تپل مپلی بشی تا گازت بگیرم